۱۰ آزمایش روانشناسی مشهور که تحولی در شناخت انسان از رفتارها و علایقشان ایجاد کردند

ساخت وبلاگ

۱- همه ما ظرفیت انجام رفتارهای شیطانی را داریم:

آزمایش استنفورد را بسیاری مشهورترین آزمایش روانشناسی تاریخ می دانند. این آزمایش در سال ۱۹۷۱ انجام شد و نشان داد که چگونه شرایط اجتماعی می توانند رفتار انسان را تحت تأثیر قرار بدهند.

در این آزمایش پژوهشگران به رهبری <<فیلیپ زیمباردو>>، یک زندان جعلی در طبقه پایین ساختمان روانشناسی استنفورد ایجاد کردند، سپس ۲۴ دانشجو را که هیچ کدام سابقه جنایی یا اختلال روانپزشکی نداشتند، انتخاب کردند، آنها را دو دوسته کردند، گروهی را زندانی کردند و گروهی را مأمور زندانبان.

سپس پژوهشگران با دوربین های مخفی رفتار زندانی ها که ۲۴ ساعته حبس بودند و نیز رفتار زندانبان ها را که در شیفت های ۸ ساعته کار می کردند، مطالعه کردند.

این آزمایش قرار بود، دو هفته ادامه پیدا کند، اما تنها بعد از شش روز متوقف شد، دلیلش هم رفتار خشن و سوء استفاده های زندانبان ها از زندانی ها بود، آنها حتی در بعضی از موارد زندانی ها را شکنجه روانشناسی می کردند، به همین خاطر پژوهشگران که استرس روحی شدید و اضطراب زندانی ها را مشاهده کرده بودند، مجبور به قطع آزمایش شدند.

زندانبان ها خشم خود را سر زندانی ها خالی می کردند، آنها را برهنه می کردند، کیف هایی روی سر آنها قرار می دادند، حتی آنها را وادار می کردند که فعالیت های جنسی تحقیرکننده انجام بدهند.

۲- ما به چیزهایی که درست جلوی چشممان هم هستند، توجه نمی کنیم!

در سال ۱۹۹۸، پژوهشگران دانشگاه هاروارد و کنت آزمایش جالبی انجام دادند. آنها از یک هنرپیشه خواستند که به یک پردیس دانشجویی برود و از رهگذران، نشانی ای را بپرسد. در همین حین، دو مرد که دربی چوبی را حمل می کردند، باید چند ثانیه از بین رهگذر و هنرپیشه، عبور می کردند، طوری که در به طور کامل، امکام دید مستقیم آن دو را از بین ببرد و بین آنها سد ایجاد کند. همزمان، هنرپیشه اول، با هنرپشه دومی که قد و اندام، آرایش مو و حتی صدای متفاوتی داشت، عوض می شد، جالب بود که نیمی از موارد، رهگذران متوجه تعویض هنرپشه نمی شدند.

۳- به تأخیر انداختن لذات، برای ما دشوار است.

در دهه ۱۹۶۰ پژوهشگران آزمایش مشهور دریگری انجام دادند که هدف از آن سنجش میزان مقاومت کودکان پیش دبستانی در برابر لذات آنی بود. از روی همین آزمایش آنها نکات ارزشمندی در مورد قدرت اراده و انضباط شخصی دریافتند.

در این آزمایش به کودکان ۴ ساله در اتاقی که در آن روی میزی ظرف شیرینی قرار داده شده بود، گفته شد که اگر ۱۵ دقیقه تا بیاورند و شیرینی نخورند، وقتی پژوهشگر برگردد، به جای یک شیرینی، دو عدد دریافت خواهند کرد.

بیشتر بچه ها، نخست گفتند که صبر خواهند کرد، اما بیشتر آنها طاقت نیاورند و قبل از بازگشت پژوهشگر، شیرینی خوردند.

آنهایی که هم تاب آورده بودند، غالبا از تکنیک های اجتناب استفاده کرده بودند، مثلا رویشان را به سوی دیگری گرفته بودند یا چشمانشان را با دست پوشانیده بودند.

بعدها مشخص شد که آنهایی که طاقت آورده بودند، احتمال چاقی، اعتیاد یا مشکلات رفتاری کمنری در زمان نوجوانی داشتند و در باقی عمر موفق تر بودند.

۴- آزمایش میلگرم: تجربه تکانه های اخلاقی ناسازگار:

آزمایش میلگرم
از ویکی پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از آزمايش ميلگرم)
پرش به: ناوبری، جستجو

آزمایش میلگرام

آزمایش میلگرم (به انگلیسی: Milgram experiment) آزمایشی برای سنجش میزان اطاعت اشخاص از اتوریته در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی افراد بود که به ابتکار روانشناس، استنلی میلگرام (به انگلیسی: Stanly Milgram) صورت گرفت.[۱] نتایج این آزمایش برای اولین بار در سال ۱۹۶۳ در یک مجله روان شناسی چاپ شد، و بعداً با جزئیات بیشتر در کتابی با عنوان اطاعت از اتوریته: مشاهده ای تجربی در سال ۱۹۷۷ به چاپ رسید.

این آزمایش در ژوئیه سال ۱۹۶۱ و درست سه ماه بعد از شروع دادگاه آدولف آیشمان، سرهنگ نازی، به انجام رسید. میلگرم آزمایشش را جهت پاسخ به این سؤال بغرنج طراحی کرده بود که آیا آیشمان و میلیون ها آلمانی دیگر که مسبب هولوکاست بودند همگی گناهکار بوده اند یا اینکه شهروندان عادی تنها از دستورها پیروی می کردند.
محتویات [نهفتن]
۱ نحوه انجام آزمایش

۲ نتایج

۳ پانویس

۴ جستارهای وابسته

۵ منابع مرتبط



نحوه انجام آزمایش

به کسانی که داوطلب آزمایش بودند، گفته می شد که هدف از آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و اینکه آیا شوک الکتریکی باعث بهبود یادگیری می شود یا نه. به داوطلبان چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمی شد.

آزمایش با یک قرعه کشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری که در واقع همدست محقق بود ولی خود را داوطلب جا می زد، شروع می شد. از داوطلب خواسته می شد که از میان دو ورقه کاغذ یکی را انتخاب کند تا نقش او (معلم/یادگیرنده) در آزمایش مشخص شود. از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود <<معلم>>، همدست محقق همیشه ادعا می کرد که روی ورقش <<یادگیرنده>> نوشته شده، و بدین ترتیب همیشه داوطلب <<معلم>> انتخاب می شد. سپس لباس سفید آزمایشگاه را به تن داوطلب می پوشاندند و داوطلب به اتاقی برده می شد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا می زد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آنها جدا می شد، یادگیرنده بود که تظاهر می شد، شخصی است که آزمایش های مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. در برخی از صورت های آزمایش شخص یادگیرنده قبل از جدا شدن به داوطلب می گفت که بیماری قلبی دارد. نحوه انجام آزمایش اینگونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ می خواند، مثلاً: کاغذ-نردبان، دکمه-موز، هوا-تلفن. سپس معلم حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه آزمایش می کرد و از یادگیرنده می خواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلاً بعد از شنیدن کلمه کاغذ، باید می گفت: نردبان. معلم به یادگیرنده اعلام می کند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود. در شوکِ ۱۸۰ ولتی یادگیرنده فریاد می کشد: <<من دیگر نمی توانم درد را تحمل کنم>> و در شوک الکتریکی ۲۷۰ ولتی عکس العملِ شاگرد تنها یک جیغ وحشتناک است. با بالا رفتن میزان شک، یادگیرنده به دیوار حایل می کوبد و التماس می کند که بیماری قلبی دارم و به او شوک وارد نکند. البته در واقع این شوک ها وارد نمی شد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند. اگر معلم از دادن شوک خودداری می کرد پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) او را به ادامهٔ شکنجه ترغیب می کرد.


نتایج

پرسش این بود که چند درصدِ افراد حاضرند در چنین آزمایشی در نقشِ معلّم به افراد شوکِ مرگبارِ ۴۵۰ ولت بدهند؟ میلگرام (۱۹۷۴) دریافت که همهٔ افراد امکان اینکه شخصاً حاضر به انجام چنین کاری بشوند را رد می کنند.

پیش از انجام آزمایش، میلگرام از ۱۴ دانشجوی سال آخر روانشناسی دانشگاه ییل برای پیش بینی رفتار ۱۰۰ معلّم فرضی نظر خواهی کرد. همهٔ پاسخ دهندگانِ به نظر سنجی باور داشتند که تنها درصد خیلی کمی از معلّمان (با رنج بین ۳ از صد و با میانگین ۱٫۲) آمادگی اعمال بیشترین شوک ممکن هستند. همچنین میلگرام به طور غیررسمی از همکاران خود هم نظرسنجی به عمل آورد و به این نتیجه رسید که آنها، نیز، چنین باور دارند که تعداد بسیار کمی حاضر به گذشتن از مرز شوکهای بسیار قوی می باشند. میلگرام همچنین از ۴۰ روانپزشک یک مدرسه پزشکی نظرسنجی به عمل آورد و آنها باور داشتند که با اِعمال شوک دهم، وقتی که شخص شوک گیرنده درخواست رهایی می کند، بیشتر افراد آزمایش را متوقف می کنند. آنها پیش بینی کردند در شوک ۳۰۰ ولتی وقتی شخص شوک گیرنده از پاسخ دادن خودداری می کنند تنها ۳٫۷۳ درصد از افراد ادامه خواهند داد و آنها باور داشتند که <<تنها کمی بیش از یک دهم درصد از افراد بالاترین شوک را اِعمال خواهند کرد.>>

جالب است که روانپزشکانِ یک مرکز پزشکی مشهور نیز پیش بینی کردند که تنها ۱ نفر در هر ۱۰۰۰ نفر حاضر به دادن شوکِ ۴۵۰ ولتی خواهد بود.

امّا در حقیقت در نخستین سری از آزمایشهای میلگرام، ۶۵ درصداز شرکت کنندگان حاضر شدند به دیگران شوک ۴۵۰ ولتی وارد کنند. با اینکه داوطلب ها شدیداً مضطرب شده بودند، ولی نمی توانستند که اتوریته و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. اندکی از افراد از اعمال درد لذّت هم می بردند، و با علاقه آن را انجام می دادند.

۵- دستیابی به قدرت، حتی به صورت محدود، باعث می شود خودمان را گم کنیم!

چرا وقتی بعضی از افراد به قدرت می رسند، رفتار ناپسندی با زیردستان خود پیدا می کنند و به آنها بی احترامی می کنند.

در سال ۲۰۰۳ پژوهشی انجام شد، در این پژوهش، دانش آموزان به گروه های ۳ نفری تقسیم شدند، در هر گروه، ۲ نفر می بایست یک مقاله تحقیقی با کمک هم می نوشتند و نفر سوم باید مقاله را ارزیابی می کرد، بر اساس همین ارزیابی به دو نویسنده دیگر، حق التحریر داده می شد.

در حین آزمایش برای هر گروه، در ظرفی پنج کلوچه آوردند، مشخص شد که غالبا ارزیاب گروه است که کلوچه چهارم را با دهان باز می خورد!

به صورت کلی اعطای قدرت به افراد در آزمایش های روانشناسی باعث می شود که آنها رفتار توأم با خطر بیشتری در پیش بگیرند، در مذاکرات، پیشنهاد اول را آنها بدهند، به دیگران تحکم کنند و به صورت فیزیکی دیگران را لمس کنند.

۶- ما دوست داریم که در جامعه به گروه هایی بپیوندیم، به آن گروه وفاداربمانیم با گروه های دیگر کشمکش داشته باشیم.

چرا گروه های متعارض در جامعه شکل می گیرد، در دهه ۱۹۵۰ آزمایش جالبی در این مورد انجام شد.

رهبر پژوهش -مظفر شریف- در یک اردوی تابستانی، دو گروه ۱۱ نفری از پسربچه های ۱۱ ساله درست کرد. اسم یک گروه را عقاب ها گذاشت و اسم گروه دیگر را مارهای زنگی.

دو گروه جدا از هم، در اردو تفریح می کردند و اعضای هر گروه با هم صمیمی شدند. در این حین هم اطلاعی از گروه دیگر نداشتند.

وقتی دو گروه به هم پیوستند و در بازی هایی به صورت مشترک شرکت کردند، تعارض بین دو گروه آشکار شد، طوری که حتی از خوردن غذا با هم نیز اجتناب می کردند.

10-27-2013 04-34-13 PM

در مرحله بعدی آزمایش، <<شریف>> سعی کرد، این دوپارگی را تقلیل دهد، نخست خواست آنها را با انجام تفریحات مشترک به هم نزدیک کند، اما موفق نشد. بعدا با مکلف کردن آنها برای حل مشترک بعضی از مسائل، دوپارگی بین دو گروه رنگ باخت.

۷- بهانه شادی مان، می تواند تنها <<یک>> چیز باشد: عشق!

چه چیزی باعث احساس خوشبختی طولانی مدت و رضایت مندی در زندگی می شود؟ عشق!

برای این کار یک تحقیق جالب به مدت ۷۵ سال در هاوارد برگزار شد و زندگی ۲۶۸ دانشجوی مرد، در این مدت طولانی مورد بررسی قرار گرفت. تحقیق در کلاس های درس در سال های ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۰ شروع شد و تا زمانی که سوژه های آزمایش ۹۰ ساله شده بودند، همچنان ادامه داشت.

روانشناسی به نام جورج ویلانت، رهبری این آزمایش را برعهده داشت، او می گوید که خوشبختی دو محور دارد: یکی از آنها عشق است و دیگری پیدا کردن راهی برای تطابق به زندگی، طوری که <<عشق>> از دستمان نرود.

یک مورد جالب شخصی بود که گمان می رفت، کمترین میزان پایداری در زندگی آینده اش را داشته باشد، چرا که دست به خودکشی زده بود، اما همین شخص در انتهای زندگی خود، یکی از خوشبخت ترین بود، چرا که همه زندگی اش در جستجوی عشق بود!

۸- احساس درونی عزت نفس و موقیعیت اجتماعی خوب، می تواند منجر به طول عمربیشتر شود!

با تحقیق که در مورد نامزدها و برندگان جایزه اسکار شده است، مشخص شده است که آنهایی برنده جایزه شده اند، به طور متوسط ۴ سال بیشتر از آنهایی که نامزد شده اند، اما برنده نشده اند، عمر می کنند!

10-27-2013 04-34-25 PM

۹- ما به طور پپوسته، تلاش می کنیم وانمود کنیم که تجاربی که داشته ایم وکارهایمان، از منطقی تبعیت می کنند

در سال ۱۹۵۹، روانشناسی به نام لئون فستینگر، آزمایش جالبی انجام داد. او از سوژه های آزمایش خواست که یک ساعتی به کارهای بیهوده مشغول شوند، مثلا کشیدن میخ!

در انتهای آزمایش سوژه های آزمایش دو دسته شدند، به یک دسته یک دلار و به دسته دیگر ۲۰ دلار داده شد تا بک ناظر بگویند که کارهایی که انجام داده اند، برایشان مفرح بوده است.

اما جالب این بود که دسته ای که تنها یک دلار گرفته بودند، فعالیت شان را لذت بخش تر از دسته دیگر توصیف کردند. دلیلش هم این بود که این دسته نیاز داشتند با دروغ گفتن، یک ساعت زمانی را که با کاری احمقانه، تلف کرده بودند، به نوعی توجیه کنند و وانمود کنند که کارشان منطقی داشته است.

به عبارت دیگر، ما دوست داریم برای منطقی به نظر رسیدن کارهایمان، به خودمان دروغ بگوییم.

۱۰- ما ناخودآگاهانه، بر اساس یک سری کلیشه و پیش فرض ها در مورد بقیه قضاوتمی کنیم

ممکن است ندانیم و یا نخواهیم اعتراف کنیم، اما ما زمانی که در مورد یک کلاس اجتماعی، حرفه، نژاد، جنسیت یا قومیت حرف می زنیم، ناخودآگاه صفاتی را برای همه اعضای آن گروه، تصور می کنیم. و اگر خودمان هم متعلق به یکی از این گروه ها باشیم، کلیشه هایی را به خودمان تعمیم می دهیم.

بر این اساس جان بار -روانپزشک مقیم نیویورک- آزمایشی انجام داد و در آن گروهی از افراد را در معرض لغات و اصطلاحاتی قرار داد که بیشتر افراد در ذهن آنها را به عنوان خصوصیات افراد سالخورده می شناسند: مثلا انعطاف ناپذیر، خودخواه، سفید، محتاج کمک.

ثابت شد که شنیدن این کلمات و درگیر شدن ذهنی افراد با آنها، باعث می شود که آنها ناخودآگاه آنها کند شوند و حتی شتاب گام برداشتن آنها کم شود!

10-27-2013 04-23-07 PM

وبسایت روانشناس محبوب دکتر ابراهیم میثاق...
ما را در سایت وبسایت روانشناس محبوب دکتر ابراهیم میثاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ebrahimmisagh3 بازدید : 752 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 20:33